صلح پایدار
جمعه 9 / 3 / 1397برچسب:, :: 11:42 :: نويسنده : ارادتمند تفسير جامع، ج5، ص: 2 فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّه 30 از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده فرمود مقصود از دين حنيف ولايت امير المؤمنين عليه السّلام و ائمه اطهار عليهم السّلام است. در بصائر الدرجات از آنحضرت روايت كرده كه مراد از فطرت اقرار بوحدانيت پروردگار و نبوت و خاتميت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم و ولايت امير المؤمنين عليه السّلام است.
فدك فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون 38 طبرسى از حضرت باقر عليه السّلام و حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمودند آيه فوق كه نازل شد پيغمبر اكرم (ص) بدستور و امر پروردگار فدك را بحضرت فاطمه عليها السّلام عطا فرمودند و اينحديث را عموم محدثين شيعه و بسيارى از عامه روايت كردهاند. على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده فرمود وقتى كه امر خلافت ابو بكر لعن با گرفتن بيعت از مهاجر و انصار استقرار يافت نمايندگانى بفدك اعزام داشت تا عاملين حضرت زهرا عليها السلام را از فدك بيرون نموده و تصرف كردند آن بضعه رسول براى اعتراض بعمل ابو بكر و احقاق حق خود بمسجد تشريف برده و با ابو بكر باحتجاج پرداخته و فرمودند چرا فدك را كه پدر بزرگوارم رسول خدا بامر پروردگار در زمان حياة خود بمن بخشيده از تصرف من خارج ساخته و وكلاى مرا از آن طرد كردهاى ابو بكر گفت بايد براى صحت قول خود شاهدى بياورى كه فدك را پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم بتو بخشيده است حضرت زهرا ام ايمن را براى شهادت حاضر نمودهام ايمن بابو بكر گفت پيش از آنكه در باره فدك سخنى بگويم از تو سؤالى مينمايم و انتظار دارم كه براستى و حقيقت جواب دهى و خدا را در گفتار خود در نظر بياورى اى ابا بكر آيا شنيدهاى كه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم در باره من فرمودهام ايمن زنى از زنهاى بهشت است ابو بكر گفت آرى اين بيان را من شنيدهام و صحت آنرا تصديق ميكنم ام ايمن گفت اينك بدان و آگاه باش كه خداوند برسولش وحى فرمود كه «فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» و پيغمبر در اجراى فرمان پروردگار فدك را بدخترش بخشيده و باو واگذار نمود همين گواهى را امير المؤمنين على عليه السّلام داده و ابو بكر پس از شنيدن اين بيانات دستور استرداد فدك را نوشته و عين نامه را بحضرت زهرا عليها سلام تسليم نمود در اين هنگام عمر نزد ابو بكر آمد و ابو بكر موضوع ادعاى فدك را از طرف حضرت زهرا عليها سلام و اقامه شهادت و گواهى ام ايمن و امير المؤمنين عليه السّلام را براى عمر توصيف نموده گفت من دستور استرداد فدك را نوشته و بايشان دادم عمر از شنيدن اين خبر سخت غضبناك شده و نامه را بعنف از حضرت زهرا عليها سلام گرفته و پاره نمود. و در بعضى از روايات است كه عمر كار جسارت را بجائى رسانيد كه از روى مقنعه سيلى بصورت نازنين دختر پيغمبر زد كه كبودى صورت مباركش تا مدتى باقى بود و نامه را از شدت خشم جويده و گفت كه فدك مال عموم مسلمانان است و اوس بن حدثان و عايشه و حفصه گواهى ميدهند كه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود ما جامعه انبياء ارث نمىگذاريم و آنچه از ما باقى بماند مال تمام مردم است البته جعلى بودن اين حديث كه بر خلاف نص صريح قرآنست واضح و آشكار ميباشد زيرا اشخاص مزبور كه راوى آن بودند نسبت بخاندان رسالت كينه توز بوده و معاندت داشتند مخصوصا عايشه كه بر امير المؤمنين عليه السّلام خروج كرده و جنگ جمل را برپا ساخته و خبر ارتداد او را پيغمبر اكرم (ص) فرموده بودند از طرفى عمر ميگفت شهادت على عليه السّلام چون شوهر زهرا است و بنفع او نظر ميدهد قابل قبول نيست و ام ايمن هم چون زنى بيش نيست شهادتش مسموع نميباشد بهر حال زهرا عليها سلام مهموم و محزون با دست تهى از نزد ابو بكر خارج شده بمنزل رفت. براى دومين بار امير المؤمنين براى اعتراض بعمل ابو بكر و غصب فدك بمسجد رفته و بابو بكر فرمودند اى ابا بكر بچه دليلى فاطمه عليها سلام را از حق خود محروم ساختهاى و فدك را كه پدر بزرگوارش بامر خداوند و در زمان حياتش باو بخشيدهاند از تصرف او خارج ساخته و عمالش را از فدك بيرون نمودهاى ابو بكر گفت فدك مال تمام مسلمانانست اگر گواهى بر اين ادعا داريد كه پيغمبر آنرا منحصرا بدخترش واگذار نمودهاند دستور استرداد آنرا خواهم داد امير المؤمنين عليه السّلام فرمود اى ابو بكر چرا بر خلاف دستور خدا در باره ما حكم ميكنى اگر مالى در دست مسلمانى باشد و من دعوى مالكيت آنرا بكنم از چه كسى شاهد مطالبه مينمائى گفت از شما كه مدعى ميشويد فرمودند اينك مالى در تصرف ما است و بقول تو مسلمانان ادعاى آنرا دارند آيا بايد من گواهى بياورم و شاهد معرفى كنم يا مدعيانى كه بصرف ادعا ميخواهند دست طمع بملك و مال غير دراز كنند فدك از زمان حياة رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله تاكنون در تصرف زهرا عليها سلام و ملك آن مخدره معصومه بوده و ميباشد و عمال و كارگزاران او بجمع منال و محصول آن قيام و اقدام ميكردهاند چرا از ما كه مالك و متصرف فدك هستيم شاهد و گواه ميخواهى و از كسانى كه بر خلاف حقيقت مدعى هستند شاهد مطالبه نميكنى. ابو بكر چون جوابى نداشت كه بگويد ساكت شد عمر گفت يا على ما از عهده بيان تو بر نمىآئيم و دليلى بر رد گفتههايت نميتوانم اقامه كنيم فقط ما بشرطى نسبت باسترداد فدك اقدام ميكنيم كه شاهد و گواه كافى بياورى امير المؤمنين عليه السّلام خطاب بابو بكر نموده و فرمودند آيا قرآن كريم را ميخوانى گفت بلى فرمود مراد از اهل البيت در اين آيه كه ميفرمايد «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» جز ما خاندان آل محمد كسى ديگرى هست گفت خير اين آيه در باره شما نازل شده است آنگاه بابو بكر فرمود اگر دو نفر شاهد شهادت بدهد كه نعوذ باللّه فاطمه عليها سلام كار ناشايسته كرده است چه خواهى كرد گفت من پس از استماع گواهى شهود فاطمه را حد خواهم زد همانطوريكه در باره ساير مسلمانان عمل مينمايم فرمود پس تو از كافران هستى نه از مسلمانان زيرا شهادت قرآن را كه بر عصمت و پاكى دختر پيغمبر است رد نموده و شهادت دو نفر مجهول الهويه را پذيرفتهاى چنانكه شهادت عايشه و حفصه را در مورد فدك قبول كردى و شهادت ام ايمن كه از زنان بهشت است و مرا مردود دانستى و بعقيده خودت خلاف حكم خدا و رسولش نكردهاى و فدك را فيئى و ملك مسلمين شناختى اى ابو بكر چه ميگوئى در باره فرمايش پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرموده «البينة على المدعى و الدليل على من انكر حضار مجلس با شنيدن فرمايشات امير المؤمنين عليه السّلام شروع بگريستن نموده فرياد زدند بخدا قسم على عليه السّلام راست ميگويد آنگاه على بمنزل خود رفت. حضرت صادق عليه السّلام فرمود چون امير المؤمنين عليه السّلام بمنزل تشريف برده و شرح حال را بزهرا عليها سلام گفتند حضرت زهرا بقصد زيارت قبر مطهر پدر بزرگوارش بمسجد رفته و پس از سلام و تحيت بقبر رسول اكرم با حالت گريه و تضرع اشعارى كه ترجمه آن ذيلا درج ميشود با خود زمزمه كردند: اى پدر گرامى عزيز از ما دور شدى همانطوريكه باران رحمت از زمين دورى كند و امتت در حكم خدا اختلاف نموده و داد و فرياد بيجا كردند و خدا گواه است كه اختلاف ناشى از خود آنها است. اى پدر بعد از رحلتت براى غصب حقوق من خبرهائى بىاساس جعل كرده و با هم بر عليه ما متحد شدند. اى پدر اگر حضور ميداشتيد چنين مصائب عظيم بر ما روى نميآورد و ما با آيات قرآنى كه جبرئيل بر تو نازل مينمود مأنوس بوديم. افسوس كه نزول وحى با رحلتت منقطع و از خانه ما رفت و تمام خير و نيكوئى از ما پوشيده شد. اى پدر وجود گرامى تو ماه درخشانى بود كه مردم از نور جمالت استفاده و لذت ميبردند از پيشگاه با عظمت پروردگار با عزت كتاب آسمانى بر تو نازل ميشد. از همان روزى كه از اين دنيا رخت بربستى مردم بآزار ما پرداخته ما را كوچك و پست شمردند. هر خانواده در نزد اين مردم محترم و عزيز است جز ما اهلبيت تو كه حقوق ما را غصب نموده و بر ما كمال بىانصافى و جور را روا داشته و بر غصه و حزن ما افزودند. در كنار آرامگاهت بخدا تقرب جسته و شكايت امت را نزد پروردگار جهان عرضه ميدارم كسانى كه در زمان حياة تو از روى اضطرار ايمان آورده و در دل داشتند كه چون وجود مقدست از ميان ايشان خارج شود بشرك اوليه خود بازگشته قرآن و گفتار ترا پشت سر بياندازند اكنون آنچه در دل پنهان داشته ظاهر و آشكار ساخته و قرآن را دور انداختهاند. مصيبتى بس عظيم بما وارد شده كه نظير آن در عالم نه بر عرب و نه بر عجم وارد نيامده ظلمى كه بر ما وارد نمودهاند چنان عميق و ريشهدار است كه بذريه و دودمان ما هم تأثير خواهد كرد و ستم و ظلم اين مردم ناپاك فرزندان ما را هم هميشه مظلوم خواهد كرد. تو اى پدر گرامى و پيغمبر معظم بهترين بندگان خدائى و راستگوترين مردمى. ما شب و روز بفقدان تو گريه مىكنيم تا روح در بدن داريم و اشك چشمهاى ما هرگز خشك نخواهد شد. اميدوارم كسانى كه بما ظلم و ستم كردهاند هر چه زودتر عذاب خود را بچشم مشاهده كنند. و روز قيامت بهبينند كدام يك از ما رستگار و كدام بصورت در آتش جهنم خواهيم افتاد و غالب و مغلوب خواهد شد. حضرت صادق عليه السّلام فرمود: از آنطرف ابو بكر بمنزلش رفته و عمر را احضار نموده بمشورت پرداخت و گفت امروز وضع مجلس ما را با على ديدى بخدا قسم اگر مرتبه ديگر چنين مجلسى فراهم شود مردم هشيار شده و متذكر فرمايشات پيغمبر ميشوند و ميفهمند كه ما با تدليس و شيطنت خلافت را بخود اختصاص داده و سلب حق از على نمودهايم بايد تدبيرى كرده و چاره انديشيد نظر و فكر تو چيست و چه بايد كرد عمر گفت بعقيده من يگانه راه نجات از اين مهلكه كشتن على است ابو بكر گفت چه كسى جرأت كشتن على را دارد عمر گفت اگر خالد بن وليد را مأمور اين مهم كنى امتثال امر خواهد كرد ابو بكر شخصى را براى احضار خالد فرستاده و او را آوردند ابو بكر به خالد گفت من ترا براى اجراى امر خطيرى خواستهام خالد جواب داد بر هر چه حكم كنى حاضرم و لو آنكه كشتن على باشد ابو بكر گفت مقصد و منظور من هم فقط كشتن على است بايد در نماز صبح پهلوى على قرار گرفته و همينكه من سلام نماز را گفتم با شمشير خود على را بقتل برسانى خالد آمادگى خود را اعلام نموده بيرون رفت. أسماء دختر عميس كه عيال ابو بكر بود از جريان گفتگوى ابو بكر و خالد مطلع شده كنيزش را بخانه امير المؤمنين عليه السّلام فرستاده و گفت از قول من بزهرا و على سلام رسانيده بگو ابو بكر براى كشتن على توطئهاى نموده و تصميم بر عمل فجيع قتل او در مسجد گرفتهاند براى دفع شر مفسدين صلاح آنست كه از شهر مدينه خارج شويد امير المؤمنين بكنيز مزبور گفت باسماء از طرف من بگو خداوند كيد و مكر آنها را باطل ميكند و مانع اجراى قصد شوم ايشان ميشود و صبح براى نماز بر طبق معمول بمسجد تشريف برده در عقب جماعت قرار گرفت خالد هم با شمشير در سمت راست آنحضرت ايستاد ابو بكر براى تشهد نماز نشست و در انديشه تصميمى كه گرفته و در شرف وقوع بود فرو رفت بطورى كه تصور كردند ابو بکر دچار سهو و نسيان شده بالاخره قبل از آنكه نماز را سلام بدهد بصداى بلند گفت «يا خالد لا تفعل ما امرتك» و بعد گفت «السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته» چون فكر ميكرد اگر على كشته شود ممكن است مردم او را گرفته و بقتل رسانيده و خلافت از دستش بيرون برود بخلد دستور داد از كشتن على خوددارى نمايد بهر حال چون نماز تمام شد امير المؤمنين عليه السّلام رو بخالد نموده فرمودند مأمور انجام چه كارى بودى كه انجام نشد گفت بمن امر شده بود ترا بقتل برسانم و اگر نمىگفت كه آنچه گفتهام مكن حتما ترا بقتل ميرسانيدم امير المؤمنين عليه السّلام خالد را گرفته بزمين زد و چنان فشارى باو داد كه نزديك بود جان از تنش بيرون برود عمر فرياد زد بخدا على خالد را خواهد كشت مردم دست تضرع بسوى حضرتش دراز نموده از او خواهش كردند تا خالد را رها كند امير المؤمنين عليه السّلام فرمود بخدا قسم اگر دستور قرآن و وصيت پيغمبر اكرم كه مرا بصبر امر نمودهاند نبود هم اكنون بشما ثابت ميكردم كه كدام يك از ما ضعيفتر و بىيار و ياوريم. سپس حضرت از مسجد بمنزل تشريف برده و ديگر براى نماز جماعت حاضر نشدند
در كافى ذيل آيه «وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» 56 در ضمن حديث مفصلى كه از حضرت رضا عليه السّلام در توصيف امام روايت كرده ميفرمايد: پيوسته امامت در ذريه حضرت ابراهيم است و بعضى از بعض ديگر در قرنى پس از قرون از آنحضرت ارث بردهاند تا آنكه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم وارث آن مقام ميشود همچنانكه ميفرمايد:
«إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ» پس امامت مختص رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم شد و امير المؤمنين على عليه السّلام بامر خدا و بطريقى كه واجب فرموده بود از پيغمبر ارث برد و در ذريه حضرتش تا روز قيامت باقى و برقرار ميماند زيرا بفحواى آيه كريمه «وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ» آن بزرگوار و فرزندان گرامش بزيور علم و ايمان آراسته و مزين گشتهاند. اين حديث را ابن بابويه بسند خود در كتاب معانى الاخبار نقل نموده است نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
![]() |